حوصله ام سر رفته بود....
یه تلنگر زدم به شیشه و رفیق تهرونیمو که به شیشه لم داده بود بیدار کردم..گفت : چیه؟؟..گفتم حوصله ام سر رفته..گفت: دااااشت چه کنه حالا؟؟..گفتم : بیا شیشه ام رو بردار و با خودت ببر میون آدما..حوصله ام سر رفته این تو ....گفت: به یه شرط ..گفتم چه شرطی ؟..گفت: ساکت میگیری میشینی تو شیشه ات و صدات در نمیادو فقط نگاه می کنی و صفا می کنی و راه و رسم آدما رو مثه بچه آدم یاد میگیری...گفتم : قبول !
.....
جنین میره که کمی دنیا رو سیاحت کنه...! کمی می ترسم ..اما دلم گرمه چون یه رفیق دارم...!
بزن بریم رفیق!